تعداد بازدید 6
|
نویسنده |
پیام |
admin
ارسالها : 72
عضویت: 28 /9 /1391
محل زندگی: کاشان
سن: 17
تشکرها : 6
تشکر شده : 11
|
چه آرامگاهی!!! چه بزرگداشتی!!!
این آرامگاه همان پوریای ولی در شهر خوی است که هروقت هر بی فرهنگی ای از کسی تو ورزش سر میزنه همه فوری یاد تاریخ میوفتن و اجداد و قدمت تاریخی و بعد هم بحث اینکه پهلوونی دیگه مرده و ... شاید اگه کسانی عین پوریای ولی که اینهمه بهشون مینازیم رو بهتر به مردم معرفی کنیم بتونیم انتظار بهتری هم داشته باشیم.
پورياي ولي
پورياي ولي يكي از پهلوانان دنياست و وزرشكاران هم او را مظهر فتوت و مردانگي و عرفان ميدانند و مرد عارف پيشهاي بوده كه يكروز به كشوري سفر ميكند تا با پهلوان درجهي اول آنجا در روز معيني مسابقهي پهلواني بدهد در حاليكه پشت همهي پهلوانان را به خاك رسانده بود.
در شب جمعه به پيرزني برميخورد كه حلوا خير ميكند و از مردم هم التماس دعا دارد. پيرزن پورياي ولي را نميشناخت، جلو آمد و به او حلوا داد و گفت: حاجتي دارم براي من دعا كن. گفت: چه حاجتي؟ پيرزن گفت: پسر من قهرمان كشور است و قهرمان ديگري از خارج آمده و قرار است در همين روزها با پسرم مسابقه دهد. تمام زندگي ما با همين حقوق قهرماني پسرم اداره ميشود. اگر پسر من زمين بخورد، آبروي او كه رفته است هيچ، تمام زندگي ما تباه ميشود و من پيرزن هم از بين ميروم. پورياي ولي گفت: مطمئن باش من دعا ميكنم.
اين مرد فكر كرد كه فردا چه كنم؟ آيا اگر قويتر از آن پهلوان بودم او را بزمين بزنم يا نه، به اينجا رسيد كه قهرمان كسي است كه با هواي نفس خود مبارزه كند. روز موعود با طرف مقابل كشتي گرفت، خود را بسيار قوي يافت و او را بسيار ضعيف، بطوري كه ميتوانست فورا پشت او را بخاك برساند،ولي براي اينكه كسي نفهمد مدتي با او هماوردي كرد و بعد هم طوري خودش را سست كرد كه حريف او را بزمين زد و روي سينهاش نشست. نوشتهاند در همان وقت احساس كرد كه گويي خداي متعال قلبش را باز كرد، گويي ملكوت را با قلب خود ميبيند.
امضای کاربر :
|
|
پنجشنبه 12 بهمن 1391 - 14:24 |
|
تشکر شده: |
|
|
برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.